اون روز ها هم داعش بود ولی خیلی خطری تر از الان بود الان که چیز زیادخطر ناکی نیس مردم گنده اش کردن...
خلاصه مارو بردن واسه جنگ با داعشی ها منم رفتم...
اونجا نزدیک هزار تا داعشی رو کشتم و برگشتم خونه.
مامان بابام رفته بودن بیرون من تو خونه بودم داشتم تلویزیون میدیدم ک ی دفعه دیدم در ی جوری باز شد ک شیشه ها شکست.
دیدم 100 تا داعشی ریختن تو خونه و واسه انتقام اومده بودن منو بکشن.
آقا این چاقو رو گذاشتن زیر گلو من هر چی اینور اونور میکردن نمیبرید ک...
آقا من ی دفه دستمو زدم زیر پایه داعشیه افتاد رو زمین؛ چاقو هم تو هوا داشت میچرخید ک رو هوا گرفتمش.
آقا این چاقو ک به دست من رسید منتظر نموندم؛ همینجوری سر میبریدم.
خون صورتمو گرفته بود گاهی با آستین لباسم خون های روی لباسمو پاک میکردم دوبتره میبریدم.
ولی خسته شده بودم چون بالاخره 100 تا سر بریده بودم...
(مطلب بدون تغییر از آقا حسین گفته شده)
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
امیرخان هرروزبه وبلاگت سرمیزنم خیلی باحاله
مطالبش رو جای دیگه ندیدم ایناروخودت می سازی یاازجایی میاری
پاسخ:داداش اینارو اقا حسین تعریف میکنه منم مینویسم